در يک روز پاييزي در سال ١٩٠۶ دانشمند انگليسي «فرانسيس گالتون» خانهي خود را در شهر پليموت به مقصد يک بازار مکاره در خارج شهر ترک كرد. گالتون ٨۵ ساله آثار کهولت را رفتهرفته در خود احساس ميكرد اما هنوز از ذهني خلاق و کنجکاو برخوردار بود، چيزي که در طول عمرش به وي کمک کرده بود به شهرت دست يابد. دليل شهرت وي يافتههاي او در موردِ وراثت بود که موافقان و مخالفان سرسختي داشت. در آن روز خاص گالتون ميخواست در مورد احشام مطالعه کند. مقصد گالتون بازار مکارهي ساليانهاي بود در غرب انگلستان، جايي که زارعين احشام خود را از گوسفند و اسب و خوک و غيره براي ارزشيابي و قيمتگذاري به آنجا ميآوردند.
حضور دانشمندي مانند گالتون در چنان جمعي غيرعادي مينمود. ولي بايد توجه داشت که گالتون به دو چيز بسيار علاقهمند بود. يکي اندازهگيري پارامترهاي فيزيکي و ذهني و ديگري مطالعه در خصوص پرورش نسل. گالتون که در عين حال پسرخالهي داروين نيز بود شديدا اعتقاد داشت که در يک جامعه تنها تعداد اندکي، مشخصههاي لازم براي هدايت سالم آن جامعه را در خود دارند و از همين رو مطالعهي مربوط به مسائل وراثت و نيز پرورش نسل، مورد توجه وي بود. او بخش بزرگي از عمر خود را صرف اثبات اين نظريه کرده بود که اکثريت افراد يک جامعه فاقد ظرفيت لازم براي ادارهي جامعه هستند.
آن روز او در حالي که در ميان غرفههاي نمايشگاه مشغول قدم زدن بود به جائي رسيد که در آن مسابقهاي ترتيب داده شده بود. يک گاو نر فربه انتخاب شده و در معرض ديد عموم قرار گرفته بود. هر کس که تمايل شرکت در مسابقه را داشت بايد ۶ پنس ميپرداخت و ورقهاي مهر شده را تحويل ميگرفت. در آن ورقه بايد تخمين خود را از وزن گاو نر مينوشت. نزديکترين تخمين به واقعيت برندهي مسابقه بود و جوائزي به صاحب آن تعلق ميگرفت.
۸۰۰ نفر در مسابقه شرکت کردند تا شانس خود را بيازمايند. افراد از همه تيپ و طبقهاي آمده بودند. از قصاب گرفته که قاعدتا بايد بهترين و نزديکترين نظر را به واقعيت ميداد تا کشاورز و مردم عامي بيتخصص. گالتون اين گروه افراد را در مقاله اي که بعدا در مجلهي علمي «طبيعت» منتشر كرد به کساني تشبيه کرد که در مسابقات اسبدواني، بدون کمترين دانشي در موردِ اسبها و مسابقه و تنها بر اساس شنيدههايي از دوستان، روزنامهها و اين طرف و آن طرف بر روي اسبها شرط ميبستند. او همچنين با مقايسهي اين وضعيت با دموکراسي نوشت همان قدر که افراد درکي از وزن گاو نر داشتند به همان ميزان نيز وقتي در انتخابات شرکت ميکنند تا سرنوشت سياسي کشور را رقم بزنند از اوضاع مملکت و مسائل مربوط به آن مطلعند.
اما يک چيز براي گالتون جالب بود، اين که ميانگينِ نظر افراد چيست. او ميخواست ثابت کند چگونه تفکر افراد وقتي نظرياتشان با هم جمع شده و معدل گرفته ميشود در صورتي که متخصص نباشند از واقعيت به دور است. او آن مسابقه را به يک تحقيق علمي بدل كرد. پس از اين که مسابقه به انتها رسيد و جوايز پرداخت شد، ورقههائي را که افراد بر روي آن نظرات خود را در خصوص وزن گاو نر منعکس کرده بودند از مسؤولين مسابقه به عاريت گرفت تا مطالعات آماري خود را بر روي آنان انجام دهد.
مجموعا ٧٨٧ نظر داده شده بود. گالتون به غير از تهيهي يک سري منحني آماري دست به محاسبهي ميانگينِ نظرات زد. او ميخواست دريابد عقل جمعي مردم پليموت چگونه قضاوت کرده است. بدون شک تصور او اين بود که عدد مزبور فرسنگها از عدد واقعي فاصله خواهد داشت چرا که از ديد وي افراد خنگ و عقب مانده در آن جمع اکثريت قاطع را تشکيل ميدادند.
ميانگينِ نظرات جمعيت اين بود که گاو نر ١١٩٧ پوند وزن دارد و وزن واقعي گاو که در روز مسابقه وزن کشي شد ١١٩٨ پوند بود. گالتون اشتباه ميکرد. تخمينِ جمع بسيار به واقعيت نزديك بود. گالتون نوشت نتايج نشان ميدهد که قضاوتهاي جمعي و دموکراتيک از اعتبار بيشتري نسبت به آنچه که من انتظار داشتم برخوردارند. اين حداقل چيزي بود که گالتون ميتوانست گفته باشد.
در ساعت ۱۱:۳۸صبح روز ٢٨ ژانويه ١٩٨۶ فضاپيماي چلنجر از پايگاه کيپ کاناورال به فضا پرتاب شد. ٧۴ ثانيه بعد ١۶ کيلومتر از سطح زمين فاصله گرفته بود و همچنان رو به اوج بود که ناگهان انفجار مهيبي صورت گرفت. جريان که به طور زنده از چندين کانال تلويزيوني پخش ميشد همهي اخبار را تحتالشعاع قرار داد. خبر انفجار ٨ دقيقه بعد بر روي سر خط اخبار بازار بورس نيويورک ظاهر شد. مردم زياد معطل نشدند.
فروش سهام چهار شرکت پيمانکاري که در پروژهي چلنجر شرکت داشتند به طور ديوانهوار آغاز شد، «راکول اينترنشنال» که سفينه و موتور را ساخته بود، «لاکهيد» که مديريت پروژه را بر روي زمين برعهده داشت، «مارتين مارييِتا» که مخزن سوخت را ساخته بود و «مورتون تيوکول» که ساخت راکت سوخت جامد را بر عهده داشت.
۲۱ دقيقه پس از انفجار، سهام لاکهيد ۵ درصد، مارتين ماريتا ٣ درصد و راکول ۶ درصد سقوط کرد. سهام مورتون تيوکول بيش از همه با سقوط روبهرو شد. دو استاد رشته امور مالي «مايکل مالوني» و «هرولد مالهرين» در مطالعهاي که در خصوص تاثير فاجعهي چلنجر بر بازار بورس انجام دادهاند مينويسند:
«آنقدر فروشنده زياد بود و خريدار کم که معامله بر روي سهام اين شرکت (مورتون تيوکول) به طور موقت متوقف شد. يک ساعت بعد که معامله بر روي سهام آن آغاز شد قيمتها پيشاپيش ۶ درصد سقوط کرده بود. در پايان روز اين سقوط به دو برابر افزايش يافته و به ١٢ درصد رسيد. سهام سه شرکت ديگر به طور عجيبي خود را بازسازي کرده و به طور خزنده افزايش يافتند تا آنکه در پايان روز کاهش قيمت به ٣ درصد محدود شد. مفهوم آنچه که گذشت اين است که نظر جامعه بر اين بود که مورتون تيوکول شرکتي است که در انفجار چلنجر بيش از همه مقصر بوده است».
چنانکه مالوني و مالهرين در مطالعات خود نشان دادند در روز وقوع فاجعه کوچکترين بحثي و صحبتي بر سر اين که چه شرکتي مقصر است در رسانهها نشد. روز بعد سرمقالهي نيويورکتايمز از دو احتمال سخن راند که هيچ يک کمترين اشارهاي به تيوکول نداشت. ۶ ماه مطالعهي کميسيون منتخب رئيس جمهور به طول انجاميد و نتيجهي به دست آمده اين بود که واشرهاي محفظه سوخت جامد در هواي سرد دچار اشکال شده و ترک ميخورد. «ريچْرد فيمن» فيزيکداني بود که در برابر کنگرهي آمريکا واشر مورد بحث را در ليواني از آب يخ انداخت و پس از مدتي نشان داد که واشر مزبور بر اثر سرما دچار شکنندهگي شده است. بر اثر نشت از کنارههاي اين واشر، گازهاي بسيار داغ حاصل از احتراق سوخت به محفظهي سوخت نفوذ کرده و انفجار فاجعهآميز را باعث شدند. تيوکول مقصر شناخته شد و شرکتهاي ديگر مبرا شدند. به عبارت ديگر ظرف مدت نيم ساعت پس از انفجار، بازار بورس دريافته بود که مقصر اصلي چه شرکتي است.
ممکن است برخي استدلال کنند اين حادثه (سقوط شديد سهام تيوکول) تنها يک اتفاق بوده است. شايد هم عمل متوقف کردن معامله بر روي سهام اين شرکت در افت بعدي آن موثر بوده است. خوب، اينها مسائلي است که ميتواند در نتيجهگيري ما مد نظر قرار گيرد. اما مطلب بسيار ظريفي در اينجا نهفته است. در آن فاصلهي زماني کوتاه هيچ يک از عواملي که معمولا بازار بورس را دستخوش تحول ميکنند وجود نداشت. نه جنجال و تبليغات، نه معاملات قماري و نه هيچ چيز ديگر. پس چگونه مردم توانستند تا آن درجه درست عمل کرده باشند؟
مالوني و مالهرين به دنبال حل اين معما رفتند. به اين منظور سابقهي همهي معاملات آن روز را بر روي سهام تيوکول مورد مطالعه قرار دادند. آنها ميخواستند دريابند آيا مديران شرکت دست به فروش ناگهاني سهام زده بودند به نحوي که زنگ خطر را براي سرمايهگذاران بازار بورس به صدا درآورده باشد؟ آيا رقيبان تيوکول شروع به فروش خارج از قاعدهي سهام تيوکول کرده بودند تا آن را با بحران روبرو کنند؟ رکورد معاملات، هيچ معاملهي خارج از هنجار و غيرعادي را نشان نداد. بالاخره در حالي که دستشان به جايي نرسيد گفتند بايد اطلاعاتي از درون شرکت به بيرون درز کرده باشد که چنان وضعي را پديد آورده باشد. اقتصاددان و مدرس دانشگاه معتبر «کورنل» به نامِ «مورين اوهارا» آخرالامر نوشت: «در حالي که بازار در عمل تصميمات درستي ميگيرد ما در تئوري نميتوانيم توجيه کنيم چگونه اين اتفاقات صورت ميگيرد».
در آن روز سرد ژانويه در واقع اتفاقي که افتاد آن بود که از گروه عظيمي از سرمايهگذاران جزء سؤال شد که با توجه به اين اتفاق (انفجار چلنجر) قيمت جديد سهام اين چهار شرکت را چگونه ارزيابي ميکنيد؟ پاسخي که داده شد با واقعيت انطباق کامل داشت. شايد در ميان ميليونها نفري که دستاندرکار فروش سهام تيوکول بودند کسي اطلاعات داخلي از درون تيوکول داشته است ولي مطلب مهم اين است که از مجموع اطلاعات کوچکي که در مغز ميليونها تاجر بازار بورس وجود داشته است نتيجهي کلي به دست آمده صحيح بوده است. همچنانکه در مورد وزن گاو نر در تحقيق گالتون نتيجهي به دست آمده از مجموعِ نظر افراد بسيار به واقعيت نزديک بود. بازار در واقعهي چلنجر هوشمند عمل کرد زيرا که شروطي که لازمهي صحت يک برداشت جمعي است همهگي در آن روز حاضر بودند (شرايط مذکور فعلا از بحث امروز ما خارجند).
در خصوص قضاوت «خرد جمعي» ذکر اين مطلب ضروري است که نظر هر فرد دو عنصر را در درون خود دارد اطلاعات صحيح و غلط. اطلاعات صحيح (از آن رو که صحيحاند) همجهتند و بر روي يکديگر انباشه مي شوند اما خطاها در جهات مختلف و غيرهمسو عمل ميکنند لذا تمايل به حذف يکديگر دارند. نتيجه اين ميشود که پس از جمع نظرات آنچه که ميماند اطلاعات صحيح است.
بايد توجه داشت که به هرحال بايد اطلاعات و حداقل رگههايي از اطلاعات در مورد موضوع مورد نظرخواهي در بين افراد وجود داشته باشد. اگر در روز انفجار چلنجر از اطفال در خصوص ارزش سهام تيوکول سئوال ميشد بسيار بعيد مينمود که بتوان به جواب صحيحي دست يافت.
آنچه که شگفتيبرانگيز است و اصولا عبارت خرد جمعي را معنادار ميکند اين است که هم چنانکه در مورد مثال فرانسيس گالتون و يا واقعهي چلنجر مشاهده کرديم همان اطلاعات کمارزش و کوچک موجود در ذهن فرد فرد نظر دهندگان با بر روي هم نهاده شدن ناگهان به شکل واقعيتي سخت و باارزش خود را بروز ميدهد. به عبارت ديگر جمع تصوير درستي از آنچه که در جهان مي گذرد دارد.
البته شايد هم اين مسئله چندان عجيب نباشد چرا که ما انسانها طوري طراحي شدهايم که بفهميم در پيرامونمان چه ميگذرد و بهکارگيري خرد جمعي يکي از مکانيزمهاي شناخت جهان است.
اگر ما از صد نفر بخواهيم که مسافت ١٠٠ متر را بدوند و بعد رکورد متوسط را محاسبه کنيم اين رکورد هرگز بهتر از رکورد سريعترين دونده نخواهد بود بلکه همواره بدتر خواهد بود. تنها موردي که جمع ناگهان بر تمام افراد سبقت ميگيرد و يا حداقل با آن برابري ميکند به هنگام بهکارگيري عقل جمعي در مقايسه با خرد فردي است. انسان با خود فکر ميکند آيا به اين ترتيب ما آفريده نشدهايم که تمام تصميمات را به طور جمعي بگيريم؟
در سالهاي نخستين قرن بيستم طبيعيدان آمريکائي «ويليام بيب» در حين مطالعات خود در جنگلهاي جزاير گويان با منظرهي عجيبي برخورد کرد. لشگر بزرگي از مورچهها در پيرامون يک دايرهي بزرگ که محيطي در حدود ۴٠٠ متر داشت بي وقفه در حال حرکت بودند. آنان هر 2 ساعت و نيم يک بار به دور اين دايره ميگشتند. اين گردش آنقدر ادامه يافت که پس از ٢ روز اکثر آنها جان خود را از دست دادند. آنچه که بيب مشاهده کرده بود بيولوژيستهاي امروزي آن را «چرخِ عصّاري» مينامند. اين دور باطل زماني شکل ميگيرد که گروهي از مورچهگان از «جمع» يا كولوني خود به دور ميافتند. وقتي که چنين امري اتفاق ميافتد آنان از يک قانون ساده پيروي ميکنند. از مورچهي جلوي خود تبعيت کن. نتيجهي اين امر شکلگيري چرخِ عصّاري است. اين دور باطل زماني ميشکند که به طور تصادفي يکي از مورچهها به دليلي نامعلوم دايره را ترک ميکند و مورچهي بعدي به دنبال او به راه ميافتد.
«استيون جانسون» در کتاب درخشان خود به نام «ظهور» (ايمرجنس) ميگويد: «کلني مورچهگان معمولا بسيار خوب کار ميکند. هيچ کس گروه را ترک نميکند، هيچ کس فرمان نميدهد و هيچکس اطاعت نميکند. هيچ مورچهاي بهتنهايي نميداند چه ميکند و هيچ نوع اطلاعاتي در اختيار ندارد اما جمع آنها غذا را پيدا ميکند، ذخيره ميکند، کارهاي مربوط به جمع را به بهترين شکل انجام ميدهد و توليد مثل نيز ميکند».
اما همان اصلي که سازماندهي خيرهکنندهاي را در بين آنان براي کار جمعي فراهم ميآورد، يعني تبعيت کورکورانه، باعث مرگ آنان در دايرهي آسياب ميشود. يک مورچه هيچ استقلال رأيي ندارد و به همين دليل هم زماني که در دايرهي مرگ گرفتار ميآيد راه خلاصي به بيرون را نمييابد.
انسانها اما بر خلاف مورچهگان ميتوانند مستقل فکر کرده و مستقل عمل کنند. استقلال معنايش ايزوله بودن از جمع نيست بلکه مفهوم آن اين است که به طور نسبي و به ميزانِ معيني فرد قادر است مستقل از جمع عمل كند. ما در آسياب چرخان تا زمان فرا رسيدن مرگمان گام نميزنيم آن هم تنها به اين دليل که فرد جلوتر از ما چنين ميکند. اين تفاوت مهم و چشمگيري است که جمع ما را از مورچهگان متمايز ميکند.
استقلال به دو دليل از اهميت بسياري در ارتقاي هوش جمعي برخوردار است. اول اين که از تکرار يک نوع خطا دوباره و سهباره و چندباره جلوگيري ميکند. خطاي يک فرد بر قضاوت يک جمع يک تاثير خرد کننده ندارد اما اگر همان خطا به طور سيستماتيک در تعداد زيادي از افراد جمع گسترش يابد آن وقت است که راي جمع را به طور منفي تحت تاثير قرار ميدهد. دوم آن که افکار مستقل اطلاعات تازه و متنوع را وارد جمع ميکند در حالي که اگر افکار مستقل نباشند همان نوع اطلاعات در جمع تکرار ميشود و چيز تازهاي به خرد جمع اضافه نميشود.
بنابراين هوشمندترين گروهها آنهائي هستند که افراد آن از تنوع بالا و استقلال راي هرچه بيشتر برخوردار باشند. مفهوم مخالف آن اين است که جمعي که افرادش به لحاظ فکري به هم نزديک و نزديکتر شوند از درجهي هوش چندان بالائي برخوردار نيست. (به انتخابات آمريکا بنگريد. تبليغات سرسامآور با صرف هزينههاي نجومي که در سال ٢٠٠٠ بالغ بر ۵ ميليارد دلار شد مردم را تنها به سمت دو حزب که در نهايت هم تفاوت چنداني با يکديگر ندارند سوق مي دهد. طبيعي است که چنين جمعي به دليل عدم برخورداري از اصل تنوع و استقلال راي، از هوش مورد نياز براي انتخاب رهبر قويترين دولت تاريخ بشر برخوردار نخواهد بود.) توجه داشته باشيد که معني استقلال فکر افراد يک جمع الزاما اين نيست که آنان ديدگاههاي متين و منطقي داشته باشند.
آنچه که ما ميخواهيم به عنوان يک اصل مهم از آن ياد کنيم اين است که هر قدر افراد يک جمع به يکديگر نزديکتر باشند و بتوانند با يکديگر روابط فردي برقرار کنند تصميم جمع از عقلانيت بيشتر بدور خواهد بود. هر چقدر ما به يکديگر نزديکتر باشيم باورهايمان به يکديگر نزديک شده و امکان تصحيح خطاهايمان کاهش مييابد. ممکن است به لحاظ فردي در اثر اين همنشيني خود به هوش و دانش بالاتري دست يابيم اما قطعا جمع را به بيخردي و بلاهت نزديک ميکنيم. ـ
بخشهاي عمدهي اين مقاله از کتاب تحقيقي «خرد جمعي» نوشتهي «جيمز سورويسكي» اقتباس شده است.ـ
(James Surowiecki)
(The Wisdom of Crowds)
حضور دانشمندي مانند گالتون در چنان جمعي غيرعادي مينمود. ولي بايد توجه داشت که گالتون به دو چيز بسيار علاقهمند بود. يکي اندازهگيري پارامترهاي فيزيکي و ذهني و ديگري مطالعه در خصوص پرورش نسل. گالتون که در عين حال پسرخالهي داروين نيز بود شديدا اعتقاد داشت که در يک جامعه تنها تعداد اندکي، مشخصههاي لازم براي هدايت سالم آن جامعه را در خود دارند و از همين رو مطالعهي مربوط به مسائل وراثت و نيز پرورش نسل، مورد توجه وي بود. او بخش بزرگي از عمر خود را صرف اثبات اين نظريه کرده بود که اکثريت افراد يک جامعه فاقد ظرفيت لازم براي ادارهي جامعه هستند.
آن روز او در حالي که در ميان غرفههاي نمايشگاه مشغول قدم زدن بود به جائي رسيد که در آن مسابقهاي ترتيب داده شده بود. يک گاو نر فربه انتخاب شده و در معرض ديد عموم قرار گرفته بود. هر کس که تمايل شرکت در مسابقه را داشت بايد ۶ پنس ميپرداخت و ورقهاي مهر شده را تحويل ميگرفت. در آن ورقه بايد تخمين خود را از وزن گاو نر مينوشت. نزديکترين تخمين به واقعيت برندهي مسابقه بود و جوائزي به صاحب آن تعلق ميگرفت.
۸۰۰ نفر در مسابقه شرکت کردند تا شانس خود را بيازمايند. افراد از همه تيپ و طبقهاي آمده بودند. از قصاب گرفته که قاعدتا بايد بهترين و نزديکترين نظر را به واقعيت ميداد تا کشاورز و مردم عامي بيتخصص. گالتون اين گروه افراد را در مقاله اي که بعدا در مجلهي علمي «طبيعت» منتشر كرد به کساني تشبيه کرد که در مسابقات اسبدواني، بدون کمترين دانشي در موردِ اسبها و مسابقه و تنها بر اساس شنيدههايي از دوستان، روزنامهها و اين طرف و آن طرف بر روي اسبها شرط ميبستند. او همچنين با مقايسهي اين وضعيت با دموکراسي نوشت همان قدر که افراد درکي از وزن گاو نر داشتند به همان ميزان نيز وقتي در انتخابات شرکت ميکنند تا سرنوشت سياسي کشور را رقم بزنند از اوضاع مملکت و مسائل مربوط به آن مطلعند.
اما يک چيز براي گالتون جالب بود، اين که ميانگينِ نظر افراد چيست. او ميخواست ثابت کند چگونه تفکر افراد وقتي نظرياتشان با هم جمع شده و معدل گرفته ميشود در صورتي که متخصص نباشند از واقعيت به دور است. او آن مسابقه را به يک تحقيق علمي بدل كرد. پس از اين که مسابقه به انتها رسيد و جوايز پرداخت شد، ورقههائي را که افراد بر روي آن نظرات خود را در خصوص وزن گاو نر منعکس کرده بودند از مسؤولين مسابقه به عاريت گرفت تا مطالعات آماري خود را بر روي آنان انجام دهد.
مجموعا ٧٨٧ نظر داده شده بود. گالتون به غير از تهيهي يک سري منحني آماري دست به محاسبهي ميانگينِ نظرات زد. او ميخواست دريابد عقل جمعي مردم پليموت چگونه قضاوت کرده است. بدون شک تصور او اين بود که عدد مزبور فرسنگها از عدد واقعي فاصله خواهد داشت چرا که از ديد وي افراد خنگ و عقب مانده در آن جمع اکثريت قاطع را تشکيل ميدادند.
ميانگينِ نظرات جمعيت اين بود که گاو نر ١١٩٧ پوند وزن دارد و وزن واقعي گاو که در روز مسابقه وزن کشي شد ١١٩٨ پوند بود. گالتون اشتباه ميکرد. تخمينِ جمع بسيار به واقعيت نزديك بود. گالتون نوشت نتايج نشان ميدهد که قضاوتهاي جمعي و دموکراتيک از اعتبار بيشتري نسبت به آنچه که من انتظار داشتم برخوردارند. اين حداقل چيزي بود که گالتون ميتوانست گفته باشد.
در ساعت ۱۱:۳۸صبح روز ٢٨ ژانويه ١٩٨۶ فضاپيماي چلنجر از پايگاه کيپ کاناورال به فضا پرتاب شد. ٧۴ ثانيه بعد ١۶ کيلومتر از سطح زمين فاصله گرفته بود و همچنان رو به اوج بود که ناگهان انفجار مهيبي صورت گرفت. جريان که به طور زنده از چندين کانال تلويزيوني پخش ميشد همهي اخبار را تحتالشعاع قرار داد. خبر انفجار ٨ دقيقه بعد بر روي سر خط اخبار بازار بورس نيويورک ظاهر شد. مردم زياد معطل نشدند.
فروش سهام چهار شرکت پيمانکاري که در پروژهي چلنجر شرکت داشتند به طور ديوانهوار آغاز شد، «راکول اينترنشنال» که سفينه و موتور را ساخته بود، «لاکهيد» که مديريت پروژه را بر روي زمين برعهده داشت، «مارتين مارييِتا» که مخزن سوخت را ساخته بود و «مورتون تيوکول» که ساخت راکت سوخت جامد را بر عهده داشت.
۲۱ دقيقه پس از انفجار، سهام لاکهيد ۵ درصد، مارتين ماريتا ٣ درصد و راکول ۶ درصد سقوط کرد. سهام مورتون تيوکول بيش از همه با سقوط روبهرو شد. دو استاد رشته امور مالي «مايکل مالوني» و «هرولد مالهرين» در مطالعهاي که در خصوص تاثير فاجعهي چلنجر بر بازار بورس انجام دادهاند مينويسند:
«آنقدر فروشنده زياد بود و خريدار کم که معامله بر روي سهام اين شرکت (مورتون تيوکول) به طور موقت متوقف شد. يک ساعت بعد که معامله بر روي سهام آن آغاز شد قيمتها پيشاپيش ۶ درصد سقوط کرده بود. در پايان روز اين سقوط به دو برابر افزايش يافته و به ١٢ درصد رسيد. سهام سه شرکت ديگر به طور عجيبي خود را بازسازي کرده و به طور خزنده افزايش يافتند تا آنکه در پايان روز کاهش قيمت به ٣ درصد محدود شد. مفهوم آنچه که گذشت اين است که نظر جامعه بر اين بود که مورتون تيوکول شرکتي است که در انفجار چلنجر بيش از همه مقصر بوده است».
چنانکه مالوني و مالهرين در مطالعات خود نشان دادند در روز وقوع فاجعه کوچکترين بحثي و صحبتي بر سر اين که چه شرکتي مقصر است در رسانهها نشد. روز بعد سرمقالهي نيويورکتايمز از دو احتمال سخن راند که هيچ يک کمترين اشارهاي به تيوکول نداشت. ۶ ماه مطالعهي کميسيون منتخب رئيس جمهور به طول انجاميد و نتيجهي به دست آمده اين بود که واشرهاي محفظه سوخت جامد در هواي سرد دچار اشکال شده و ترک ميخورد. «ريچْرد فيمن» فيزيکداني بود که در برابر کنگرهي آمريکا واشر مورد بحث را در ليواني از آب يخ انداخت و پس از مدتي نشان داد که واشر مزبور بر اثر سرما دچار شکنندهگي شده است. بر اثر نشت از کنارههاي اين واشر، گازهاي بسيار داغ حاصل از احتراق سوخت به محفظهي سوخت نفوذ کرده و انفجار فاجعهآميز را باعث شدند. تيوکول مقصر شناخته شد و شرکتهاي ديگر مبرا شدند. به عبارت ديگر ظرف مدت نيم ساعت پس از انفجار، بازار بورس دريافته بود که مقصر اصلي چه شرکتي است.
ممکن است برخي استدلال کنند اين حادثه (سقوط شديد سهام تيوکول) تنها يک اتفاق بوده است. شايد هم عمل متوقف کردن معامله بر روي سهام اين شرکت در افت بعدي آن موثر بوده است. خوب، اينها مسائلي است که ميتواند در نتيجهگيري ما مد نظر قرار گيرد. اما مطلب بسيار ظريفي در اينجا نهفته است. در آن فاصلهي زماني کوتاه هيچ يک از عواملي که معمولا بازار بورس را دستخوش تحول ميکنند وجود نداشت. نه جنجال و تبليغات، نه معاملات قماري و نه هيچ چيز ديگر. پس چگونه مردم توانستند تا آن درجه درست عمل کرده باشند؟
مالوني و مالهرين به دنبال حل اين معما رفتند. به اين منظور سابقهي همهي معاملات آن روز را بر روي سهام تيوکول مورد مطالعه قرار دادند. آنها ميخواستند دريابند آيا مديران شرکت دست به فروش ناگهاني سهام زده بودند به نحوي که زنگ خطر را براي سرمايهگذاران بازار بورس به صدا درآورده باشد؟ آيا رقيبان تيوکول شروع به فروش خارج از قاعدهي سهام تيوکول کرده بودند تا آن را با بحران روبرو کنند؟ رکورد معاملات، هيچ معاملهي خارج از هنجار و غيرعادي را نشان نداد. بالاخره در حالي که دستشان به جايي نرسيد گفتند بايد اطلاعاتي از درون شرکت به بيرون درز کرده باشد که چنان وضعي را پديد آورده باشد. اقتصاددان و مدرس دانشگاه معتبر «کورنل» به نامِ «مورين اوهارا» آخرالامر نوشت: «در حالي که بازار در عمل تصميمات درستي ميگيرد ما در تئوري نميتوانيم توجيه کنيم چگونه اين اتفاقات صورت ميگيرد».
در آن روز سرد ژانويه در واقع اتفاقي که افتاد آن بود که از گروه عظيمي از سرمايهگذاران جزء سؤال شد که با توجه به اين اتفاق (انفجار چلنجر) قيمت جديد سهام اين چهار شرکت را چگونه ارزيابي ميکنيد؟ پاسخي که داده شد با واقعيت انطباق کامل داشت. شايد در ميان ميليونها نفري که دستاندرکار فروش سهام تيوکول بودند کسي اطلاعات داخلي از درون تيوکول داشته است ولي مطلب مهم اين است که از مجموع اطلاعات کوچکي که در مغز ميليونها تاجر بازار بورس وجود داشته است نتيجهي کلي به دست آمده صحيح بوده است. همچنانکه در مورد وزن گاو نر در تحقيق گالتون نتيجهي به دست آمده از مجموعِ نظر افراد بسيار به واقعيت نزديک بود. بازار در واقعهي چلنجر هوشمند عمل کرد زيرا که شروطي که لازمهي صحت يک برداشت جمعي است همهگي در آن روز حاضر بودند (شرايط مذکور فعلا از بحث امروز ما خارجند).
در خصوص قضاوت «خرد جمعي» ذکر اين مطلب ضروري است که نظر هر فرد دو عنصر را در درون خود دارد اطلاعات صحيح و غلط. اطلاعات صحيح (از آن رو که صحيحاند) همجهتند و بر روي يکديگر انباشه مي شوند اما خطاها در جهات مختلف و غيرهمسو عمل ميکنند لذا تمايل به حذف يکديگر دارند. نتيجه اين ميشود که پس از جمع نظرات آنچه که ميماند اطلاعات صحيح است.
بايد توجه داشت که به هرحال بايد اطلاعات و حداقل رگههايي از اطلاعات در مورد موضوع مورد نظرخواهي در بين افراد وجود داشته باشد. اگر در روز انفجار چلنجر از اطفال در خصوص ارزش سهام تيوکول سئوال ميشد بسيار بعيد مينمود که بتوان به جواب صحيحي دست يافت.
آنچه که شگفتيبرانگيز است و اصولا عبارت خرد جمعي را معنادار ميکند اين است که هم چنانکه در مورد مثال فرانسيس گالتون و يا واقعهي چلنجر مشاهده کرديم همان اطلاعات کمارزش و کوچک موجود در ذهن فرد فرد نظر دهندگان با بر روي هم نهاده شدن ناگهان به شکل واقعيتي سخت و باارزش خود را بروز ميدهد. به عبارت ديگر جمع تصوير درستي از آنچه که در جهان مي گذرد دارد.
البته شايد هم اين مسئله چندان عجيب نباشد چرا که ما انسانها طوري طراحي شدهايم که بفهميم در پيرامونمان چه ميگذرد و بهکارگيري خرد جمعي يکي از مکانيزمهاي شناخت جهان است.
اگر ما از صد نفر بخواهيم که مسافت ١٠٠ متر را بدوند و بعد رکورد متوسط را محاسبه کنيم اين رکورد هرگز بهتر از رکورد سريعترين دونده نخواهد بود بلکه همواره بدتر خواهد بود. تنها موردي که جمع ناگهان بر تمام افراد سبقت ميگيرد و يا حداقل با آن برابري ميکند به هنگام بهکارگيري عقل جمعي در مقايسه با خرد فردي است. انسان با خود فکر ميکند آيا به اين ترتيب ما آفريده نشدهايم که تمام تصميمات را به طور جمعي بگيريم؟
در سالهاي نخستين قرن بيستم طبيعيدان آمريکائي «ويليام بيب» در حين مطالعات خود در جنگلهاي جزاير گويان با منظرهي عجيبي برخورد کرد. لشگر بزرگي از مورچهها در پيرامون يک دايرهي بزرگ که محيطي در حدود ۴٠٠ متر داشت بي وقفه در حال حرکت بودند. آنان هر 2 ساعت و نيم يک بار به دور اين دايره ميگشتند. اين گردش آنقدر ادامه يافت که پس از ٢ روز اکثر آنها جان خود را از دست دادند. آنچه که بيب مشاهده کرده بود بيولوژيستهاي امروزي آن را «چرخِ عصّاري» مينامند. اين دور باطل زماني شکل ميگيرد که گروهي از مورچهگان از «جمع» يا كولوني خود به دور ميافتند. وقتي که چنين امري اتفاق ميافتد آنان از يک قانون ساده پيروي ميکنند. از مورچهي جلوي خود تبعيت کن. نتيجهي اين امر شکلگيري چرخِ عصّاري است. اين دور باطل زماني ميشکند که به طور تصادفي يکي از مورچهها به دليلي نامعلوم دايره را ترک ميکند و مورچهي بعدي به دنبال او به راه ميافتد.
«استيون جانسون» در کتاب درخشان خود به نام «ظهور» (ايمرجنس) ميگويد: «کلني مورچهگان معمولا بسيار خوب کار ميکند. هيچ کس گروه را ترک نميکند، هيچ کس فرمان نميدهد و هيچکس اطاعت نميکند. هيچ مورچهاي بهتنهايي نميداند چه ميکند و هيچ نوع اطلاعاتي در اختيار ندارد اما جمع آنها غذا را پيدا ميکند، ذخيره ميکند، کارهاي مربوط به جمع را به بهترين شکل انجام ميدهد و توليد مثل نيز ميکند».
اما همان اصلي که سازماندهي خيرهکنندهاي را در بين آنان براي کار جمعي فراهم ميآورد، يعني تبعيت کورکورانه، باعث مرگ آنان در دايرهي آسياب ميشود. يک مورچه هيچ استقلال رأيي ندارد و به همين دليل هم زماني که در دايرهي مرگ گرفتار ميآيد راه خلاصي به بيرون را نمييابد.
انسانها اما بر خلاف مورچهگان ميتوانند مستقل فکر کرده و مستقل عمل کنند. استقلال معنايش ايزوله بودن از جمع نيست بلکه مفهوم آن اين است که به طور نسبي و به ميزانِ معيني فرد قادر است مستقل از جمع عمل كند. ما در آسياب چرخان تا زمان فرا رسيدن مرگمان گام نميزنيم آن هم تنها به اين دليل که فرد جلوتر از ما چنين ميکند. اين تفاوت مهم و چشمگيري است که جمع ما را از مورچهگان متمايز ميکند.
استقلال به دو دليل از اهميت بسياري در ارتقاي هوش جمعي برخوردار است. اول اين که از تکرار يک نوع خطا دوباره و سهباره و چندباره جلوگيري ميکند. خطاي يک فرد بر قضاوت يک جمع يک تاثير خرد کننده ندارد اما اگر همان خطا به طور سيستماتيک در تعداد زيادي از افراد جمع گسترش يابد آن وقت است که راي جمع را به طور منفي تحت تاثير قرار ميدهد. دوم آن که افکار مستقل اطلاعات تازه و متنوع را وارد جمع ميکند در حالي که اگر افکار مستقل نباشند همان نوع اطلاعات در جمع تکرار ميشود و چيز تازهاي به خرد جمع اضافه نميشود.
بنابراين هوشمندترين گروهها آنهائي هستند که افراد آن از تنوع بالا و استقلال راي هرچه بيشتر برخوردار باشند. مفهوم مخالف آن اين است که جمعي که افرادش به لحاظ فکري به هم نزديک و نزديکتر شوند از درجهي هوش چندان بالائي برخوردار نيست. (به انتخابات آمريکا بنگريد. تبليغات سرسامآور با صرف هزينههاي نجومي که در سال ٢٠٠٠ بالغ بر ۵ ميليارد دلار شد مردم را تنها به سمت دو حزب که در نهايت هم تفاوت چنداني با يکديگر ندارند سوق مي دهد. طبيعي است که چنين جمعي به دليل عدم برخورداري از اصل تنوع و استقلال راي، از هوش مورد نياز براي انتخاب رهبر قويترين دولت تاريخ بشر برخوردار نخواهد بود.) توجه داشته باشيد که معني استقلال فکر افراد يک جمع الزاما اين نيست که آنان ديدگاههاي متين و منطقي داشته باشند.
آنچه که ما ميخواهيم به عنوان يک اصل مهم از آن ياد کنيم اين است که هر قدر افراد يک جمع به يکديگر نزديکتر باشند و بتوانند با يکديگر روابط فردي برقرار کنند تصميم جمع از عقلانيت بيشتر بدور خواهد بود. هر چقدر ما به يکديگر نزديکتر باشيم باورهايمان به يکديگر نزديک شده و امکان تصحيح خطاهايمان کاهش مييابد. ممکن است به لحاظ فردي در اثر اين همنشيني خود به هوش و دانش بالاتري دست يابيم اما قطعا جمع را به بيخردي و بلاهت نزديک ميکنيم. ـ
بخشهاي عمدهي اين مقاله از کتاب تحقيقي «خرد جمعي» نوشتهي «جيمز سورويسكي» اقتباس شده است.ـ
(James Surowiecki)
(The Wisdom of Crowds)
سلام ازتون تشكر مي كنم به خاطر درج اين مطلب .برام جالب بود .چون اين مساله نظر من رو هم جلب كرده بود .راستي اين كتاب خرد جمعي به فارسي ترجمه شده ودر ايران موجوده؟ ممنون تهران سهيلا
پاسخحذف